بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
14913
متن پرسش
سلام علیکم استاد بزرگوار: چیزی که باعث شد بنده روی اخلاقم جدی تر فکر کنم، قضیه ازدواج بود، بنده الان که در این مراحل قرار گرفتم و تا حدودی رضایت طرفین به لطف خدا حاصل شده، فکر می‌کنم بنده اون تواضع رو ندارم که کسی رو حقیقتا دوست داشته باشم و در خدمت او قرار بگیرم، هر چند که با فکر خودم رو قانع کردم، خدمت به فرزند امام زمان (علیه السلام)، ایجاد زمینه برای رشد سرباز حضرت، محبت کردن به کسی که خدا به او محبت کرده، همه این ها از لحاظ نظری ادله بسیار خوبی برای دوست داشتن هست، اما وقتی می بینم تا الان نسبت به کسی اون قدر محبت نداشتم و رابطه ام با خانواده و دوستان در اون حد از محبت نبوده، فکر می کنم اگر وارد ازدواج بشم، خدای نکرده به طرف مقابلم ظلم می کنم و این جور وقت ها فقط از خودم می ترسم. احساس می کنم رابطه ام با دیگران مثل حیوانات شده، شدیدا وابسته به رفتار طرف مقابل و انفعالی، اگر محبت کنند، من هم می کنم اگر نه، نه، یعنی در واقع به خودم محبت می کنم، خود خواهم نه دیگر خواه، متکبرم نه متواضع، سنگدل و غلیظ القلب نه رئوف و مهربان، مادرم رو اگه دوست دارم و نمی خوام به او آسیبی برسه، به خاطر اینه که حوصله درد سر ندارم، چون او اگه مریض شد، برام زحمت درست میشه، دوستان رو اگه دوست دارم، چون می گم مگه چند ساعت تو هفته و تو روز اون ها می بینم بذار تصویر خوبی داشته باشند... در واقع از رافت نسبت به خلق در من چیزی نیست... از دیگران توقع تشکر و احترام دارم، اگر بی احترامی‌ای کنند هر چند به شوخی، نمی توانم با تغافل و شوخی بگذرم، ناراحت می شوم، خودم را آدم حساب می کنم... در جمع دوستان و خانواده اهل شوخی و انس و صحبت نیستم، یک کم حرفی و حرف لغو نزدن شنیده ام اما یادم رفته کسی که این حالت را دارد این حالت از درونش می جوشد نه اینکه مثل من حرف نزند اما توی دلش یا دیگران را هم به خاطر صحبت های لغوشان مسخزه کند یا اینکه ترس داشته باشد از آشکار شدن جهلش در جمع منتظر بحث علمی‌ام، منتظرم به من رجوع کنند، نمی توانم مثل دیگران عادی باشم، به همین خاطر همه در مقابل من با تعارف برخورد می‌کنند، انگار معذب اند در مقابلم، خواهر زاده ام اگر با من تلفنی صحبت کند،‌ مدام می‌گوید ببخشید وقتت را گرفتم،‌ مزاحم شدم خودم را در برابر آن‌ها شی‌ءای می دانم، انگار علمم نمی‌گذارد مثل آن‌ها باشم، همیشه دنبال تاثیرم، نمی خواهم یا بلد نیستم چه طور محبت کنم، از نشستن با بندگان خدا لذت نمی‌برم، دلم برای دیدن شان پر نمی‌زند، تنگ نمی‌شود، از خانواده و دوستان تا... وقتی باهاشان خوبم که از من تعریف کنند، اگر نه، نه اگرچه در ظاهر محبت می کنم اما در باطن، انتظار خوش آمد آن ها را دارم... خیلی بدبختم اگر کسی را برای اولین بار ببینم نمی توانم با او صحبت کنم و رفاقت کنم، مگر اینکه در موردش به یک جمع بندی برسم، پشت زمینه های ذهنش را از رفتارش کشف کنم بعد متناسب با آن عمل کنم، اگر نکنم، نمی توانم رفتار خوبی داشته باشم (در واقع به خودی خود رفتار خوب ندارم، رفتار صرفا واکنشی دارم) هر فعلی از هر کس می بینم، می خواهم کشف کنم انگیزه اش از این کار چه بوده، آن وقت متناسب با آن واکنش نشان بدهم، اگر خواهرم محبتی می کند و از قرائنش کشف کنم که این محبتش از روی مثلا ضعف بوده، تشکر نمی کنم، وجود بنده مجمع انواع و اقسام رذائل است و عجیب آنکه پرده پوشی حضرت حق امر را بر خودم هم مشتبه کرده. گاهی فکر می کنم علت این رفتارها و حالات من چیست، زیاد محبت ندیدن از خانواده است؟ سرگرم نبودن به یک دغدغه متعالی و غرق شدن در اخلاق شخصی و رسیدن به وسواس است؟ نداشتن عزت نفس و محتاج نگاه و تایید دیگران بودن است؟ یا... (اما فکر می کنم همه این توجیهات را صرفا می تراشم که به خودم حسن ظن پیدا کنم و بگویم آن قدرها هم بدبخت نیستم در حالیکه حسن ظن تنها باید به خدا تعلق داشته باشد) خجالت می کشم که بگویم بنده طلبه ام. استاد بزرگوار، به نظر شما در این شرایط ازدواج کنم یا خیر؟ با توجه به اینکه مراحل تحقیق هم انجام شده. چه باید بکنم؟ التماس دعا از شما و دوستان دارم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه به‌خوبی متوجه‌ی ضعف‌های خود شده‌اید و این‌را لطف خدا بدانید و خیلی خوب ضعف‌های خود را کند و کاو نموده‌اید و می‌دانید که راهِ عبور از این ضعف‌ها؛ حسن ظنّ به خلق و خالق است و هر اندازه بیشتر رعایت خطورات قلبی را بکنید، بیشتر رقّت قلب پیدا می‌نمایید. کاری که عرفا در این مسیر انجام داده‌اند. به نظر می‌رسد با نظر به این ضعف‌ها بتوانید به ازدواج اقدام کنید و در متن ازدواج، ایثار و تواضع و احترام به بقیه از جمله به همسرتان را به میدان آورید. موفق باشید 

12583
متن پرسش
با سلام ادب و احترام: ضمن قبولی طاعات و عبادات شما استاد محترم. بنده دانشجوی رشته علوم تربیتی هستم و در حال نوشتن پایان نامه خود با عنوان بررسی تاثیر ویژگی های شخصیتی بر گرایش به حجاب در دختران دانشجو می باشم. می خواستم از شما استاد محترم تقاضا کنم منابعی در زمینه حجاب و فلسفه و ضرورت آن و هم چنین حجاب در قرآن و در صورت امکان منبعی در مقوله مشکلات عدم توجه به حجاب و پیامدها آن به من معرفی بفرمایید. با سپاس فروان در پناه خدا باشید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چیزی به طور خاص نمی‌دانم جز همان نکاتی که در کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» طرح شده است. آنچه در آن کتاب تأکید شده است و فکر می‌کنم راه‌کارِ خوبی در مقابل شما بگشاید، رابطه‌ی حجاب و عالَم بندگی است. در این موضوع باید تأکید شود که زنان وقتی بخواهند در عالَم خاص بندگی خود مستقر شوند، حجاب از این جهت بسیار کارساز است. موفق باشید 

11661
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: آیا این درست هست که در آن 10-12روزی که پیامبر در بستر بیماری بودند جناب ابوبکر به جای پیامبر نماز را اقامه می کردند؟ اگر درست هست حکمت این که در آن روز های اخر این کار انجام شد چه بوده؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روایات موجود در این رابطه متناقض‌اند و عموماً عایشه دختر ابابکر آن‌ها را مطرح می‌کند، این است که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» با ضعف شدیدی که داشتند خودشان به مسجد آمدند و نماز را اقامه کردند. خوب است در این مورد به سایت «پرسمان دانشجو» مراجعه فرمایید. موفق باشید

10462
متن پرسش
سلام خدمت آقای طاهرزاده: عالم ذر چه عالمی است؟ آیا جز عوالمی است که ما قبلا بوده ایم؟ چرا چیزی به یاد نداریم؟ در روایات ما راجع به این عالم بحثی داریم؟ چرا این همه در مورد عوالم برزخ و قیامت روایت داریم یا در قرآن در مورد عالم ذر چیزی برخورد نکرده ایم؟ آیا این دلیل کم معرفتی بنده است؟ و این واژه عالم ذر اگر در روایات نیست پس از کجا بین مردم رواج پیدا کرده؟ و آیا جاهایی را یا افرادی را که می بینم و احساس می کنیم قبلا دیده ایم می توان به این عالم نسبت داد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقاً در مورد عالَم ذر در ذیل آیه‌ی 174 سوره‌ی اعراف روایات متعدد هست. بهترین تعبیر همان عهد اَلَسْت است که از قرآن گرفته شده و چون به حالت حضوری بوده و نه حصولی در حافظه نباید آن را جستجو کرد بلکه باید با تزکیه‌ی لازم آن عالم را حسّ کنیم. آیت‌اللّه جوادی در تفسیر آیه‌ی 174 سوره‌ی اعراف می‌فرمودند کسانی را می‌شناسم که آن صدا را می‌شنوند. موفق باشید
7220
متن پرسش
با سلام و خدا قوت استاد گرامی سوالی داشتم که مدتیست ذهنم را مشغول کرده و آن سوال اینست که این روزها همه به بیانات و کلام حضرت امام و مقام معظم رهبری مراجعه می کنند ولی نکته اینجاست که گویی مرگ مولف رخ داده و هر کس هرچه می خواهد برداشت می کند. یک بار دیگر این سوال را از شما پرسیدم و فرمودید باید به طور قاعده مند به بیانات رهبری و امام مراجعه کرد؛ سوال من این است که این قاعده چیست و چه پارامتر هایی دارد؟ چه بکنیم که بازیچه سیاست بازان که می خواهند سخنان این دو بزرگوار را مصادره به مطلوب در راستای اهدافشان بکنند، نشویم؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی خود ما با دقت سخنان امام و رهبری را دنبال کرده باشیم به‌خوبی متوجه می‌شویم چگونه سیاست‌بازان جایگاه آن سخنان را رعایت نکرده‌اند. موفق باشید
5961
متن پرسش
باسمه تعالی با عرض سلام خدمت استاد عزیز؛ مقام معظم رهبری (حفظه الله) در بخشی از بیاناتشان در تاریخ 8/8/87 در جمع دانش آموزان و دانشجویان تشکلهای دانشگاهی بمناسبت 13آبان فرمودند: «فردای این کشور، فردای این ملت، به احساس مسئولیت امروز شما نیازمند است. احساس مسئولیت کنید که چه بشود؟ که خود را بسازید؛ از لحاظ علمی، بسازید، از لحاظ ایمان و تقوا بسازید. بصیرت خود را زیاد کنید. آگاهی های خودتان را نسبت به امروز و دیروز و فردا افزایش دهید.» سؤال بنده اینست که راه چیست؟ یعنی چگونه میتوان احساس مسئولیت کرد و به این خودسازی علمی و اخلاقی و این بصیرت و آگاهی که رهبر معظم انقلاب میفرمایند رسید؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: راه را رهبری معلوم فرموده‌اند. 1- به عنوان دانشجو در رشته‌ی خودمان عمیقاً وارد شویم 2- در فهم معارف و اخلاق نیز کوشش لازم را بنماییم 3- بفهمیم انقلاب اسلامی یعنی چه و چه جایگاهی در تاریخ جدید نسبت به مدرنیته از یک جهت و نسبت به تمدن اسلامی و حضرت مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» از طرف دیگر دارد. موفق باشید
5747
متن پرسش
سلام علیکم حضرت استاد آیت الله جوادی آملی حفظه الله و علامه حسن زاده آملی حفظه الله هر دو در زمینه فلسفه و عرفان اسلامی کار میکنند .میخواستم آثار ایشان را مطالعه کنم . خب خودتان در جریان هستید هم آیت الله جوادی در زمینه متون فلسفی و عرفانی مطالب زیادی دارند هم علامه حسن زاده آملی. و هر دو بزرگوار شاگرد علامه طباطبایی بودند . برای شروع آثار کدام یک بهترست.و یا اگر میشود تفاوت ها و شباهت های آثار این دو بزرگوار را به اختصار بیان کنید . بطور مثال یک نمونه که من خودم متوجه آن شدم علامه حسن زاده در متن آثار فلسفی و عرفانی ادبیات و شعر را زیاد بکار میبرند و از عرفای پیشین بسیار یاد میکنند و نظرات اشان را لابلای نظرات خود می آورند . اما آیت الله جوادی آملی بیشتر به فلسفه صدرایی و قرآن و حدیث اکتفا میکنند .البته این برداشت شخصی خودم بود . اگر میشود کمی توضیح دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: به نظرم بستگی به خودتان دارد که با کدام روش بیشتر می‌توانید ارتباط برقرار کنید. بنده خودم با آن‌ که محضر آیت‌اللّه حسن‌زاده را بیشتر درک کردم ولی به جهت نظم خاصی که آیت‌اللّه جوادی در ارائه‌ی مباحث داشتند از آیت‌اللّه جوادی بیشتر استفاده کردم ولی بعضی‌ها با روحیه‌ی آیت‌اللّه حسن‌زاده بهتر می‌توانند سلوک کنند. در هر حال «شاخ گُل هر جا که می‌روید گل است». موفق باشید
5040
متن پرسش
سلام طاعات و عباداتتون قبول من به لطف خدا فرزندی 7 ماهه دارم.با توجه به اینکه در آستانه ماه مبارک هستیم و من در ایام شیردهی به سر میبرم خیلی وقتا فکرم صرف این میشه که چه بخورم که بدنم قویتر بشه و شیر داشته باشم و بتونم تا جاییکه میشه روزه هامو بگیرم و از برکات ماه مبارک بهره بیشتری ببرم. در صورتیکه در این ماه قراره یا کم خوری وجودمونو شدیدتر کنیم.از اینکه اینهمه باید به فکر خوردو خوراکم باشم ناراحتم.کلا به این موضوع که شیر خوبی برای رشد و تقویت فرندم داشته باشم زیاد فکر میکنم.چون خودمو در این زمینه مسئول میدونم.چه کنم؟ ممنون التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به عنوان وظیفه‌ی مادری سعی کنید در حدّ امکان شیر پرمایه‌ای به فرزندتان بدهید ولی در حدّ تعادل و به عنوان وظیفه‌ی بندگی روزه‌ی خود را بگیرید و نگران نباشید که چرا به فکر تقویت فرزندتان هستید؛ اسم این کار پرخوری نیست. موفق باشید.
2929
متن پرسش
بنده مدتی است در مورد علوم انسانی مطالعه فکر میکنم ولی در مورد اسلامی کردن آن مانده ام و هنوز به نتیجه ای نرسیده ام البته در مورد علوم انسانی در شرق مخصوصا در کشورمان بعلت تکیه بر دین و ارتزاق از آن کاری نشده است و لی بنده در کتابهای غربی کتاب جرج بارکلی را خونده ام بسیار عالی بود هرچند که این مولف خود مسیحی است ولی جنان علوم انسانی را بدون اینکه دیدگاه دین را در آن دخالت داده باشد موشکافی نموده و حتی از طریق آن جایگاه انسان و جایگاه خدا را به نمایش گذاشته که تحسین بر انگیز است و همینطور جناب کانت رحمته الله علیه در کتاب نقد عقل عملی چنان جایگاه علوم انسانی را نشان داده که نه تنها با دینداری در تضاد نیست بلکه انسان را بعنوان مولد و نه مصرف گرا معرفی نموده است حال نمیدانم چرا در کشورمان از علوم انسانی بدون اسلامی در هراسند شاید هم علتش آن باشد که متولیان ( ) روی این مسئله کار نکرده اند بنده سوالی که در ذهنم میگذرد این است علت پیدایش ادیان برای بشریت چه بوده است و علت ختم نبوت چیست تنها جوابی که میتوانم برآن داشته باشم این است که چون انسانی که از استنباط و استنتاج عقلی ناتوان بماند همچین فردی ضرورتا باید از دین استفاده نماید و علت ختم نبوت نیز شاید این باشد که دیگر انسانها به آن حد رسده اند که میتوانند از آن سرمایه عظیم خود که همان عقل باشد استفاده نموده و سعادت خود را بیابد بنده وبلاگ دارم و در آنجا نیز به مقوله وحی و مراتب آن نگریسته ام و نظر شخصی خودم را داده ام بنظر بنده اگر قرار باشد انسان تا بر دین تکیه کند و از آن ارتزاق نماید پس مختار بودن او زیر سوال میرود همانطوری قصد پدر مادر بر فرزندشان این نیست که او را تربیت کنند و همیشه به خودشان وابسته نماید و فکر نمیکنم خدا نیز همچین منظوری داشته باشد بالاخره انسان باید روی پای به ایستد و مختار بودن خود را نشان دهد و پاسخگوی اعمال خود باشد این خلاصه آنچه بود در مورد دیدگاه بنده در این مورد و حال نمیگویم آنچه که یافته درست است من بعنوان یک محقق دنبال حقیقت هستم و هیچگونه تعصبی نه به غرب و نه به شرق ندارم یستمعون القول و یتبعون الاحسن هستم امیدوارم با نظرات شریفتان دیدگاه بنده مورد نقادی قرار بدهید بنده نقادی را دوست دارم آدرس وبلاگم www.ndn.blogfa.com لطفا مقاله وحی و مراتب آن را حتما بخوانید و نقد فرمائید متشکرم و منتظرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر فرصت بفرمایید و نقدهایی که بر تفکرات جرج‌بارکلی و امانوئل کانت شده است را مطالعه فرمایید به این نتیجه می‌رسید که همواره بشر نیاز به وَحی الهی دارد تا در ساده‌ترین امور از پایگاهی صحیح شروع کند بنده در حدّ این نوشته نقد مختصری که بر بارکلی و کانت شده است را خدمتتان عرض می‌کنم به امید آن‌که بتوانیم مطالب را همه‌جانبه بنگریم. نقش تاریخی کانت وقتی دکارت(1650-1596) ذهن و عین را از هم جدا دانست، مسئله‌ای پیدا شد که «چگونه ذهن با عالم خارج ارتباط دارد؟» و لذا مهم‌ترین اشتغال فیلسوفان غرب این شد که چگونه ارتباط میان این دو قلمرو توجیه شود. فیلسوفان تجربی که ذهن را یک لوح صاف می‌دانستند که صرفاً بر اثر تأثیرات مؤثرات خارجی و از طریق حواس، صاحب صور ادراکی می‌شود، نهایت کارشان به شکاکیت هیوم انجامید. در چنین شرایطی «کانت» قدم به عرصة تفکر فلسفه نهاد. او از یک‌سو سخت تحت‌تأثیر هیوم قرار داشت، چنان‌که می‌گفت: «من آشکارا اذعان می‌کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار سال‌ها پیش مرا از خواب جزمی‌مذهبان بیدار کرد و به پژوهش‌‌های من در قلمرو فلسفة نظری جهت دیگری بخشید.» و از سوی دیگر نمی‌توانست بپذیرد که شناساییِ آدم یک‌سره قابل تقلیل به تجربه‌های حسّی است، بلکه معتقد بود که «در این‌که همة شناخت، با تجربه حسّی آغاز می‌شود هیچ شک نیست، امّا هر چند همة شناخت ما با تجربه آغاز می‌شود، از این‌جا لازم نمی‌آید که شناخت یک‌سره از تجربه ناشی شود.» و مفاهیمی که ناشی از تجربه نیست را نادیده گرفت. مفاهیمی که بدون آن‌ها، تفکر ممکن نیست، مثل مفاهیم «کلّی» و «ضروری». کانت می‌خواهد بدون عدول از مبانی تجربی هیوم و توجّه به شهود عقلی و غیره برای نیل به معرفت، وجود معانی و مفاهیم و قضایای کلّی و ضروری را در ذهن تبیین کند. (این همان وظیفه مهم او در فلسفه است) کانت آن مفاهیمی را که بدون آن‌ها شناخت قوام و دوام ندارد و به آن‌ها باور داریم به خود ذهن نسبت می‌دهد و معتقد است ذهن از پیش خود در هر معرفتی آن‌ها را وارد می‌کند. او در حقیقت معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس‌الامرِ اشیاء می‌داند. کانت در فلسفه خود در دو ساحت «حساسیت» و «فاهمه» معتقد به وجود عناصری پیشینی ( a priori) می‌شود. در حساسیت «زمان» و «مکان» را عناصر پیشینیِ ذهن می‌داند و در فاهمه به دوازده مفهوم محض و غیرتجربیِ پیشینی از قبیل «وحدت»، «کثرت»، «جوهر»، «علیت»، «وجود» و «وجوب» قائل می‌شود که این مفاهیم مقوّم کلّی‌ترین قالب‌های فکر آدمی در مواجهه با عالم خارج‌اند. آنچه از راه‌حل کانت برای گشودن گره معضل معرفت به دست می‌دهد، دو نتیجه مهم حاصل می‌شود: نخست این‌که، آنچه ما می‌شناسیم و آنچه ذهن ما به ما می‌شناساند، با آنچه در نفس‌الامر به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، متفاوت است. ما اشیاء را چنان‌که بر ما پدیدار شده‌اند «Phehomenoh» می‌شناسیم نه آنچنان‌که فی‌نفسه وجود دارند «Noumenoh» و دست ما از نیل به کُنه اشیاء چنان‌که هستند کوتاه است. نتیجه دیگر این‌که، هر آنچه پذیرای این عناصر پیشینیِ ذهنی ما نشوند و زمانی و مکانی نباشند، اصولاً از دایره معرفت معتبر بیرون است. بنابراین ما را امکان معرفت به حقایقی از قبیل «خدا» و «نفس» و «اختیار» نیست، زیرا این‌ها مجرّدند و ذهن ما که تخته‌بند زمان و مکان است، برای شناخت این حقایق، علی‌رغم عطش و اشتیاقی که دارد، ابزار و وسیله‌ای ندارد و این‌ها از طریق وجدان اخلاقی قابل اثبات‌اند. آنچه موجب تأثیر منفی کانت در نقد «عقل محض» شد بسی بیشتر از تأثیر مثبت او در طرح «عقل عملی» بوده که ارائه داد. به هر حال در نظریه کانت این مشکل باقی می‌ماند که اگر آنچه به عنوان معرفت برای ما به‌وجود می‌آید، عین واقعیت بیرون نیست، بلکه ذهن در آن تصرّفاتی کرده است، چطور می‌توان گفت ما از وقایع خارج از ذهن خود شناخت درستی داریم؟ آیا این یک نوع شکاکیت نیست؟ فلاسفه اسلامی برای ذهن، پیش‌ساخته‌ای قائل نیستند، بلکه معتقدند وجود ذهنیِ اشیاء خارجی حکایتگر وجود خارجی آن‌ها است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌گوید: «کانت در عینی که هرگز نمی‌خواهد شکاک خوانده شود، ولی مسلک وی یک شکل جدید از شکاکیت است.» و نیز می‌گوید: «اگر کسی علیت و معلولیت را ساخته ذهن بداند و ترتّب معلول بر علت در عالم واقع را واجب نداند، وجهی ندارد که به وجود عالمِ خارج از ذهن که منشأ تأثیرات حسی و علت آن‌هاست قائل شود... این همان حرف پروتاگوراس سوفسطایی است که می‌گفت: مقیاس همه‌چیز انسان است... کانت از طرفی در ترتّب معلول بر علّت در عالم واقع تردید می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید: هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسیله حواسّ خود ادراک می‌کنیم، امّا می‌دانیم که ظهور، ظهورکننده می‌خواهد، پس قطعاً ذواتی وجود دارند که این عوارض مظاهر آن‌ها هستند.» و این‌جاست که شوپنهار به کانت ایراد می‌گرد که:«پس از آن‌که با نقّادی معلوم کردی که علیت و معلولیت ساخته ذهن است، به چه دلیل حکم می‌کنی که ذواتی در خارج وجود دارند که علل این ظهورات می باشند؟» اخلاق به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبّت است نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، معتقد به یک حسّ و به یک قوّه الهام‌بخشی در انسان است که آن قوّه مستقلاً بر انسان فرمان می‌راند. می‌گوید: «اساساً حسّ اخلاقی حسّ جداگانه‌ای است، نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه وجدانی است که به انسان داده‌اند، پس این حسّ اخلاقی خود مقولة مستقلی می‌شود. حکمای اسلامی می‌گویند: یک بُعد از کارهای عقل انسان درک چیزهایی است که هست که به آن «عقل نظری» می‌گویند و قسم دیگر از کارهای عقل، درک چیزهایی است که باید بکنیم که به آن «عقل عملی» گویند و کانت فقط عقل عملی را در انسان پذیرفته است. می‌گوید: فرمان به این‌که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این‌که انسان تجربه‌ای دربارة راست و دروغ داشته باشد و نتیجه آن‌ها را ببینید، وجدان به انسان می‌گوید راست بگو و دروغ نگو، بنابراین دستوارتی که وجدان می‌دهد، همه دستوراتی قلبی و فطری است و مطلق، یعنی کاری به نتایج راست گفتن ندارد، بلکه فرمان می‌دهد مطلقاً راست بگو، چه برای تو ضرر داشته باشد و چه منفعت، به عبارت دیگر، بشر «تکلیف» سر خود به دنیا آمده است، (در حالی‌که دیگران می‌گویند: انسان مستعد تکلیف به دنیا آمده است). می‌گوید: عذاب وجدان در مقابل اعمال زشت، دلیل بر این است که چنین وجدان و فرمان روایی در انسان است. می‌گوید: «وجدان انسان به کمال دعوت می‌کند نه به سعادت، چون سعادت یعنی خوشی، ولی این وجدان به خوشی کاری ندارد.» می‌گوید: «تو این کار را بکن برای این‌که فی‌حدّ ذاته کمال است.» در حالی که در نظر فیلسوفان اسلامی سعادت و کمال را نمی‌توان از هم جدا کرد، چراکه هر کمالی خود نوعی سعادت است و این سؤال را می‌توان از کانت کرد: این‌که شما می‌گویید تنها راه رسیدن به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را، آیا وقتی انسان به ملکوت اعلی رسید، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ ناچار می‌گوید سعادتمند، پس آن سعادتی که او آن را مقابل کمال قرار داده، سعادت حسّی و خوشی مادّی است. اختیار انسان می‌گوید: «ما از راه عقل نظری، یعنی فلسفه نمی‌توانیم اختیار را برای انسان ثابت کنیم، ولی از راه حسّ اخلاقی که امری است وجدانی و حضوری به این‌جا می‌رسیم که انسان آزاد است.» در واقع این حرف همان است که مولوی هم می‌گوید: این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم می‌گوید: «وجدان انسان می‌گوید نفس باقی و همیشگی است و در دنیای دیگر پاداش یا کیفر می‌بیند، چون وجدان انسان به اوفرمان صداقت وعدالت و... می‌دهد و انسان در عمل همیشه می‌بیند که صداقت، امانت، عدالت، ... لزوماً در این دنیا پاداش ندارد و حتّی بعضاً رعایت‌کردن آن‌ها موجب محرومیت از پاداش‌های دنیوی است، ولی باز رعایت می‌کند و در اندرون انسان، فرمان به صداقت و عدالت هست، و این برای آن است که در عمق ضمیر و وجدان، ناآگاهانه این اعتقاد و ایمان هست که معادی وجود دارد، لذا اگر صدبار هم عدالت کند و بد ببیند، باز صداقت و عدالت را رها نمی‌‌کند، چراکه به علم حضوری در وجدان خود متوجّه است که زندگی منحصر به این دنیا نیست، پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش در ابدیت و ایمان به خالق است.» این‌که می‌گوید: «دو چیز اعجاب‌آور است؛ یکی آسمان پرستاره، و دیگری وجدانی که در ضمیر ماست.» چون او در ضمیر انسان فقط اخلاق را ثابت نمی‌کند، بلکه به خیلی چیزها معتقد است، البته این نظر در عین این‌که نکات عالی و لطیفی را در بردارد، متأسفانه در آن عقل نظری بیش از حدّ تحقیر شده و این‌طور نیست که از طریق عقل نظری نتوان اختیار یا بقاء نفس و خدا را اثبات کرد، در همین فرمان‌هایی که انسان از وجدان الهام می‌گیرد، لااقل عقل به عنوان مؤیدی از وجدان، آن‌ها را تأیید می‌کند. می‌گوید: «فعل اخلاقی، فعلی است که انگیزة آن احساس تکلیف باشد نه میل.» و آن را اراده نیک می‌نامد، چراکه منبعث از احساس تکلیف است و نه چیز دیگر. حال سؤال می‌شود آیا انجام‌دهنده تکلیف اخلاقی مایل به انجام تکلیف هست یا نه، و یا هراس در انجام‌ندادن آن دارد یا نه؟ پس چرا می‌گویید نباید در کار اخلاقی میل مطرح باشد. کانت کار اخلاقی را کاری نمی‌داند که به دلیل خوبی ذاتی‌اش انجام یافته باشد، بلکه کار اخلاقی را کاری می‌داند که تنها به دلیل احساس تکلیف انجام یافته باشد، از این رو فرمان‌های اخلاقی کانت تا حدّی کورکورانه توسط وجدانِ مستبدی بدون دلیل فرمان می‌دهد و بدون دلیل باید فرمان او را اطاعت کرد، در حالی که هر فرمانی به دلیل تشخیص نوعی خوبی است. آیا می‌توان پذیرفت که اگر انسان به حکم عاطفة انسان‌دوستی و به حکم میل به خدمت، کاری در جهت خیر مردم انجام داد، چون صِرف وظیفه نبوده کار اخلاقی نیست؟ اصلاً شاید محال باشد که انسان کاری را انجام دهد که هیچ منظوری برای خود نداشته باشد و به دنبال کمالی نباشد، پس این حرف که می‌گویند فعل اخلاقی آن است که در آن هیچ نفعی برای خود نباشد، درست نیست. انسان موجودی است که از نفع‌رساندن به غیر خود لذّت می‌برد و این عین کمال است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند: «وجدان اخلاقی به معنای مورد نظر کانت درست نیست.» کانت و اخلاقی برای تکنولوژی دکتر داوری می‌گوید: کانت کوشید سوژه شِبه متعالی را دائرمدار اخلاق قرار دهد، او می‌دانست که جامعة جدید نمی‌توانست با اباحه ساخته شود، به این جهت آزادی را عین ادای تکلیف تعریف کرد. «غرب به اخلاقی نیاز داشت که اگر نه مبنای علم و تکنولوژی، لااقل پشتوانه آن باشد و آن را از زیاده‌روی و سرکشی باز دارد، این اخلاق را فیلسوف آموزگار تجدد، یعنی کانت بنیاد کرد، چراکه از زمان رنسانس و مخصوصاً با پیش‌آمد اصلاح دین، نسبت اخلاق و عقل مورد تردید قرار گرفت و کانت آمد مدار اخلاق را بر مبنای محض تکلیف قرار داد. کانت در ادای فعل اخلاقی هیچ غایتی بیرون از فعل اخلاقی نمی‌شناسد، مع‌هذا احکام اخلاقی در نظر او با این‌که منشأ قدسی ندارند، صفت شبه قدسی دارند، زیرا ناشی از اراده خیرند و این چیزی است که علم جدید به آن نیاز داشت. کانت بشری را در نظر آورد که در «علم» صورت خود را به عالَم بخشید و در «اخلاق» قانون‌گذاری را به خود اختصاص می‌دهد و خود را علّت غایی می‌انگارد. حال که بشر متجدّد به دنیا آمده و ملاک و میزان، «علم» و «عمل» قرار گرفته، در بحبوحة این حادثه بود که کانت هرگونه غرض و غایتِ بیرونی را از اخلاق طرد کرد تا آن را به انسان اختصاص دهد و غایت بودن انسان را ثابت کند. کانت؛ از جهتی شبیه اشاعره، آزادی و اختیار را متوقف بر تکلیف می‌دانست، امّا می‌گفت: «چون مکلّفیم، آزادیم». از نظر اشعری، افعال و حکمِ خوبی‌ها و بدی‌ها از خداست و کانت می‌گفت: از وجدان انسان‌هاست. به قول ژاک مارتین: اخلاق کانت یک اخلاق مسیحی است که سر الهیات آن بریده شده است. کانت هر غایت و غرضی را از اخلاق بیرون راند تا همه‌چیز برای تجدد باشد، چون علم جدید با بینشی پدید آمده است که با هر اخلاقی نمی‌سازد. اخلاق عالم جدید با موازین سود و زیان و پیروزی و شکست و لذت و اَلم و عدم ‌موفقیت و قدرت و ضعف و امثال آن‌ها سنجیده می‌شود، امّا کانت، یعنی فیلسوفی که علم و اخلاق و هنر عالم جدید را تفسیر کرد، اصرار داشت که حکم اخلاقی بانک باطن ماست و این بانک تابع مصلحت‌اندیشی و سودای سود و زیان نمی‌تواند باشد، ولی باید متوجّه بود که اخلاق کانت، اخلاق صوری است، یعنی کانت چندان در باب مضمون فعل اخلاقی بحث نکرده است، او بیشتر به منشأ صدور حکم و شرایط صوری آن نظر داشته و می‌خواسته است جدایی قلمرو اخلاق (آزادی) را از قلمرو علم (ضرورت) آشکار سازد و نشان دهد که اگر بشر با «علم» به موجودات صورت می‌دهد، در «عمل» هم همو قانونگذار است و در حقیقت اخلاق کانت درست در جهت قوام عالم متجدّد پدید آمده است، یعنی اخلاق نیز در نظر کانت مانند علم به عالم صورت می‌دهد و قدرت بشر با آن تحکیم می‌یابد و به عبارت درست‌تر، اخلاق جدید با بنیانگذاری علم و احراز قدرت ممکن شده است، چراکه علم مسبوق به شرایطی است که از سنخ علم نیست، چنانچه اگر بشر در پایان قرون وسطی و آغاز دوره جدید نگاهش را به طبیعت به عنوان منبع و انرژی و مادّه تصرّف و تسخیر، متوجّه نمی‌کرد و قلم خلقت را قلم ریاضی نمی‌یافت، علم جدید به وجود نمی‌آمد. ممکن است بپذیریم که علم جدید، مسبوق به یک تحوّل بزرگ در وجود آدمی و در نسبت او با جهان است، امّا این تحوّل بزرگ عین اخلاق نیست. حتّی اگر گفته شود پدید آمدن علم، مسبوق به آزادی است، از آن‌جا که قوام اخلاق هم به آزادی بسته است، شاید بتوان گفت که اخلاق و علم در نسبت به آزادی در عرض یکدیگرند. وقتی بشر خواست برای تصرف در طبیعت از هر قیدی که خدا تعیین کند آزاد باشد و خود بشر محور تصمیم‌گیری‌ها باشد، باید اخلاقی هم به‌وجود آید که از هر قیدی که خدا تعیین می‌کند، آزاد باشد و خود بشر گواهی دهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و جایگاه اخلاق کانتی از این قرار است. بارکلى فیلسوف و متکلم «انگلیسى، ایرلندى» را بسیارى از دانشمندان قائلانِ به اصالت تجربه - اما نه از نوع لاک و هابز- مى‌دانند، بعضى او را به‌واسطه عقیده‌اش به این‌که «تنها مُدرِک و مُدرَک وجود دارد» و هیچ مفهوم دیگرى در میانه ایشان نیست پدر تجردگرایى دانسته‌اند. در رساله «در باب مبانى علم انسانى» که مشهورترین اثر اوست مى‌گوید: همه اعیان متعلقِ حس، ذهنى است و وجود جواهر یا ذوات مادى را به‌طور کامل ردّ مى‌کند. مى‌گوید: وجود را براى هیچ چیز نمى توان تصدیق کرد، مگر این‌که ادراک کننده باشد و یا بتواند ادراک بشود. مسلّم ادراک‌کننده روح است. اما آنچه «ادراک مى شود» جز تصوراتى که در ذهن ما صورت مى‌بندد، چیز دیگرى نیست و این‌که مردم تصورات ذهنى را عکس صورت اشیاء خارجى مى‌دانند و چنین مى پندارند که وجود آن اشیاء را درک مى‌کنند، اشتباه است. زیرا که آن اشیاء یا ادراک‌شدنى هستند یا نیستند؟ اگر ادراک‌شدنى نیستند، موجوددانستن آن‌ها معنى ندارد و اگر بگویید ادراک مى‌شوند، ادراک ما از آن‌ها جز صورت‌هایى که در ذهن ما هست، چیست؟ این چیزهایى که براى آن‌ها وجود خارجى قائل هستید آیا از آن‌ها جز صورى که توسط حواس در ذهن ما حاصل شده، چیز دیگرى درک مى کنیم؟ پس اشیاء خارجى یعنى اجسامى که آن‌ها را جوهر مى‌پندارند و موضوع اَعراض مى‌خوانند و در خارج از ذهن براى آن‌ها وجود قائل هستند، جز مجموعه‌اى از تصورات ذهنى چیزى نیستند. در این‌جا بارکلى از لاک هم که اَعراض را منتسب به حس مى‌کرد و بى‌حقیقت مى‌دانست، جلوتر رفته بلکه وجود همة محسوسات را ذهنى مى‌داند. مى‌گوید: وجود داشتن به معناى مُدرَک شدن است و لذا اشیاء حسى جدا از مدرَک بودنشان هیچ وجود مستقلى ندارند و امکان ندارد آن‌ها بیرون از ذهن‌ها وجودى داشته باشند، چون تصورات نمى‌توانند مستقل از ذهن ما موجود باشند. به بارکلى اشکال کردند: پس اگر من نباشم «مُدرَک من» یعنی خورشید و ماه نخواهند بود. چون به گفتة شما بودن اشیاء به ادراکِ مُدرِک است، جواب مى‌دهد اگر من نباشم نفوس دیگر هست که آن‌ها را ادراک کند و اگر فرض کنیم هیچ نفسى نباشد، خدا هست که آن چیز را ادراک کند. مى‌گوید: وقتى من مى‌گویم فلان چیز موجود است، معنى این سخن این است که من آن را درک مى‌کنم یا دیگرى درک مى‌کند. و این‌طور نیست که در خارج از ذهن ما موجودى مستقل وجود داشته باشد. مى‌گوید: ایجاد تصور محسوسات در ذهن به اختیار ما نیست، هرچه بخواهیم نمى‌توانیم ببینیم یا به‌وجود آوریم، و آنچه مى‌بینیم، ما دیدن یا به‌وجود آوردنش را اراده نکرده‌ایم، پس یقین است که ذات دیگرى هست که بر ایجاد این تصورات در ذهن ما توانا باشد و آن خداوند است. و من به جاى این‌که محسوسات خود را به جوهرهاى جسمانى خارج از ذهن منتسب سازم به اراده خداوند نسبت مى‌دهم، پس ذاتى که مى‌توانم به حقیقتش معتقد شوم، نخست خداوند است و سپس نفوس یا ارواح که مخلوقند. این صور که خداوند در اذهان ما ایجاد مى‌کند به حکمت بالغه الهى در تحت نظم و ضابطه هستند و ما آن را قوانین طبیعى مى‌نامیم و چون به تجربه دریافتیم، در امور زندگانى خود از آن‌ها استفاده مى کنیم. در جواب بارکلى باید گفت: آرى اگر چیزهاى محسوس عبارت از تصورات به معناى متعارف کلمه‌اند، بدیهى است که جدا از ذهن کسى وجود نتوانند داشت ولى چه دلیل عقلانى هست که آن‌ها را تصورات بخوانیم؟ مسلم هر واقعیتى وقتى نزد مُدرِک حاصل شود به‌صورت علم در مى‌آید تا با مُدرَک که نفس مجرد ما است متحد شود و براى مُدرِک به صورت آگاهى درآید ولى صورت محسوس آن در خارج به صرف این‌که نزد مُدرِک به صورت مجرد حاصل مى‌شود، قابل انکار نیست. عقل در وراى حس، کشف مى‌کند تا این صورت علمى که فعلاً نزد مُدرِک موجود است، ما به ازاء خارجى دارد که وقتى در ذهن بیاید به جنس تصور و علم حاصل و ظاهر مى‌گردد، حال چگونه مى‌توان این فهم عقلى را نفى نمود؟ باز این اشکال مطرح مى‌شود که اگر طبق حرف شما ما اشیاء موجود در ذهن خدا را ادراک مى‌کنیم، و از طرفى هم محسوسات که در ذهن ما است، احساسات مربوط به ما هستند، آیا نباید تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خداى نامتناهى متمایز باشند؟ چون شما می‌گویید خداوند این تصورات را در ما ایجاد می‌کند، پس این تصور مربوط به خدای بی‌نهایت می‌شود. از طرفی ما می‌گوییم خودمان مثلاً خورشید و ماه را احساس می‌کنیم، آیا این تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خدای نامتناهی مساوی است؟ مسئله وجود جهان محسوس قبل از پیدایش انسان: آیا همیشه به ادراک خداوند در مى‌آیند. یعنى اول وجود دارند و بعد به ادراک خداوند در مى‌آیند؟ که در این صورت از نظر وجودی از ذهن استقلال مى‌یابند.آیا باید آن‌ها به این اعتبار وجود داشته باشند که خدا ادراکشان مى‌کند که این یعنى آن‌ها تصوراتى در ذهن خدایند، حال با این فرض ما از رؤیت چیزها در خدا برخورداریم در حالی‌که بارکلی اذعان دارد که محسوسات به منزله تصورات ما متمایز از تصوراتى هستند که در ذهن الهى به وجود مثالى وجود دارند. پس درست نیست بگوییم اسب هنگامی‌که مُدرَک روحى متناهى نیست باز در آخور هست، خدا ادراکش مى‌کند. چون خدا تصورات مرا به عنوان نفس محدود نباید داشته باشد. علیت: بارکلى علیت را به عنوان اصلى فعال که به‌واقع ایجاد کننده معلول باشد، مطرح نمى‌کند. بلکه مى‌گوید مثلاً Bبه عنوان مــعلول بر وفق تقدیر و تدبیر خـدا به دنبا A به عنوان علت مى‌آید. رخ‌دادن A نشانة رخ‌دادن آیندة B است. مى‌گوید همه آنچه ما به عنوان علت و معلول مشاهده مى‌کنیم، توالى منظم پدیده‌ها است. در اشکال به سخن بارکلى باید گفت: مسلم وقتى قدرت کاشفیت عقل را براى درک نفس‌الامر زمین گذاشتیم، آنچه حس از واقعیت درک مى‌کند همان توالى منظم است و این عقل است که ماوراء این توالى منظمِ محسوسات، پى به علیت فعّال واقعى مى‌برد. لذا نفى عقل چیزى جز دریافت واقعیت محدود از پدیده‌ها و محروم‌شدن از مراتب عالی‌تر واقعیت در پى نخواهد داشت. ملاحظه شد که با نفى وحى و عقل کلى و اشراق قلبى در فلسفة جدید و تأکید بر عقل جزیى، انسان از بسیارى از واقعیات محروم شد و به‌واقع ارتباطش با ملکوت قطع گردید و سپس به عقل جزیى نیز پشت پا مى زند و نتیجه کارش این مى‌شود که عالم محسوس را نیز منکر شود و آن‌را در حد تصورات مى‌پندارد و نهایتاً اصل علیت را نیز طرد مى‌کند. این‌جاست که چنین متفکرانى از نظر عقل و فهم از عادى‌ترین انسان‌ها نیز فاصله مى‌گیرند. و یک انسان معمولى با به کار‌گیرى بدیهیات اولیه و عقل و شعور اولیه خدادادى، از حاصل تفکر متفکران معاصر به شگفت مى‌آید. موفق باشید
2587
متن پرسش
سلام استاد. بعد از اهانت به ساحت مقدس برخی ائمه من از طریق وبلاگم عضو یک گروه شدم تا بتوانیم مبارزه گسترده ای علیه هتاکین انجام دهیم. اکنون که کار به نیمه رسیده است برخی از ارتباط های ما در همین حوزه از طریق چت انجام می گیرد که البته این کار برای سرعت بخشیدن به انجام امور است. اما گاهی در هنگام چت کردن عذاب وجدان می گیرم که نکند ارتباط با نامحرم به این صورت هم اشکال داشته باشد چون گاهی این مکالمات طولانی تر می شود. و در کنار این فکر می کنم که نکند فرد مقابل در برابر برخی از نوشته های من دچار احساسات شود و یا اصلا اینکه پایه ایمانی محکمی نداشته باشد و در ادامه محتوای چت ها به امور متفرقه کشیده شود و آن زمانی باشد که خود من هم درگیر احساس بشوم. خلاصه اینکه علی رغم اینکه تا به اینجای کار هیچ کار غیر اخلاقی صورت نگرفته و تمام اهداف مقدس است می ترسم وسوسه های شیطان دامنگیر من هم بشود کما اینکه افراد مذهبی زیادی در اطرافم دیده ام که از همین مسائل کوچک با نامحرم ارتباط داشته اند اما در نهایت درگیر احساسات شده اند.می خواهم بدانم ارتباط در حالت فعلی اشکال دارد یا خیر؟و ائمه اطهار از اینگونه ارتباط ها قلبشان راضی است یا خیر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: فکر می‌کنم خوب فکر کرده‌اید که ممکن است در صحبت با نامحرم گرفتار دام‌هایی از شیطان شوید و همین‌که احتمال می‌دهید این راه، راه مطمئنی نیست برای رضایت قلب مبارک مولایمان حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» از این نوع مکالمه‌ها پرهیز کنید چون معلوم نیست آن فردی که در طرف مقابل است قصد خیر داشته باشد. بسیار پیش آمده که بر اساس ذوق و سلیقه‌ی افراد مذهبی سؤال کرده‌اند ولی قصد دیگری داشته‌اند. موفق باشید
1893

سلوک امروزبازدید:

متن پرسش
با سلام استاد عزیز! همان گونه که خود می دانید داشتن یک زندگی که بستری برای سلوک جامع انسان باشد، یکی از مشکل ترین و دست نیافتنی ترین چیزها در دوران کنونی است. واقعا می توان گفت که سلوک جامع و حتی یک سلوک نسبتا قابل قبول در متن زندگی های اکنون زده و روزمرگی امری قریب به محال است. از طرفی امروزه بعضا با جوانان مومن و پاکی روبرو هستیم که متحیرانه شاهد آن هستند که گویا چاره ای و مفری جز ورود در روزمرگی ندارند. البته ورود در این روزمرگی چندان پیچیده و مشکل نیست. کافی است که در یک کارخاته یا اداره استخدام شوی تا به مرور به یک موجود بی خاصیت و بی خبر از همه جا و محصور در خور و خواب و در بهترین حالت یک مسلمان فردی خوب و بی آزار تبدیل شوی.- این حرفها توصیفات انتزاعی نیست بلکه با کمی دقت در زندگی اطرافیان آنها را خواهیم دید- و البته ظاهرا راه دیگری هم نیست، چون که زندگی خرج دارد و... استاد به نظر شما باید چه کرد؟ البته نکته مهم این است که زندگی دینی به صرف روزی دو ساعت کتاب معرفتی خواندن حاصل نمی شود. بلکه اصل قضیه، بستر و فضایی است که زندگی در آن جریان دارد. از طرفی هم می بینیم که حوزه های علمیه هم علیرغم ظاهر مناسبش بستر چندان مناسبی برای زندگی دینی- که یکی از شاخصه هایش تکلیف محوری است- نمی باشد و موقعی که به آن نزدیک می شویم، با نوع دیگری از روزمرگی مواجه می شویم. حال به نظر شما چه باید کرد؟ با توجه به اینکه بخش زیادی از دانشجویانی که با مباحث معرفتی آشنایی دارند و در شرف فارغ التحصیلی هستند دچار این حیرت و سردرگمی هستند. چه راه و مسیر و شغلی را و چگونه انتخاب نماییم تا هدر نرویم؟ چه کنیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: بنده نیز متوجه این امر هستم و به نظر خودم راه‌کار آن را نگاهی می‌دانم که در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به رفقا پیشنهاد کرده‌ام. در سلوک ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام از زندگی‌هایی که برای بقیه روزمرّ گی همراه می‌آورد فرار نمی‌کنیم ولی وارد عالَمی می‌شویم که در هرجا که باشیم با آن عالَم به‌سر می‌بریم. موفق باشید
173

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد خسته نباشید 1-وقتی گفته میشود نفس انسانی چون مجرد است صورتهای بیرونی معد می شود تا انسان علم را از عالم بالا بگیرداولاً منظور از صورتهای بیرونی چیست؟ دوماً چه عواملی باعث می شود که انسان نتواند علم را به طور خالص از عالم بالا بگیرد؟ وچه عواملی به این مسئله کمک میکند؟ 2-چرا انسان ازدست خودش خسته میشودوآیا این مسئله با دوران آخرالزمان ارتباطی دارد با توجه به اینکه ما در روحیه رزمندکان دفاع مقدس هیچ خستگی را نمی بینیم؟ 3-با توجه به کتابهای کریشنا مورتی که دررابطه با فکر می باشد منظور ایشان از فکر کدام فکر می باشد؟ 4-با توجه به مباحث معرفت النفس علت ترس از اینده چیست؟ 5-با توجه به داستان آن ملایی که توسط تلقین منفی شاگردانش مریض شد، در رابطه با بنده اگر پدر من نقش شاگردان ملا را برای من بازی کندبا توجه به جایگاه پدر ومادر در قران وظیفه بنده چیست ؟خواهشمند است که راهنمایی عملی بفرمایید؟ 6-استاد اینکه ما درارتباط با دیگران بعضی مواقع نمی توانیم صادق باشیم وحرفهایی که میزنیم ازعمق وجودمان باشد چه علتی دارد برای رفع آن باید چه کار کرد؟ با تشکر اززحمات شما امیدوارم خدا شما را حفظ بفرماید." اگر می شود به سوال قبلی بنده جواب دهید.!با تشکر "
متن پاسخ
جواب: سلام علیکم : باسمه تعالی 1- منظور از صورت‌های بیرونی پدیده‌های مادیِ خارجی است. 2- هر چقدر نگاه استقلالی به پدیده بکند و از آیت‌بودن آن‌ها غفلت نماید، بین خود و نور حقیقت حجاب ایجاد می‌کند. 3- نکته‌ی خوبی است. آری! ظلمات آخرالزمانی بین ما و مولایمان که راه ارتباط با خدایمان است، حجاب ایجاد می‌کند. موضوع را در کتاب «عالَم انسان دینی» که آماده‌ی چاپ است دنبال کنید. 4- ترس از آینده یا از سر وَهم است که اهداف غیر واقعی برای خود می‌تراشد که با تعقل در متون حقیقی مثل قرآن و روایات، رفع می‌شود. یا ترس از سر عقل است که نفس انسان متوجه می‌شود آینده‌ای برای ابدیت خود شکل نداده که به آن «خوف اجلال» گویند و با تزکیه و رعایت حرام و حلال الهی جواب صحیح به آن داده‌اید. 5- کسی که برای تشخیص حق و باطل از طریق نظر به انسان‌های معصوم، ملاک داشته باشد، تحت تأثیر القائات دیگران قرار نمی‌گیرد، بلکه توصیه‌ی دیگران را نیز بر اساس نزدیکی به سخن معصوم می‌پذیرد. 6- با رعایت حرام و حلال الهی به خداوندی که «أصدق» است نزدیک می‌شویم و إن‌شاءالله آرام‌آرام صادق واقعی می‌شویم. موفق باشید
12903
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد مي خواستم نظرتان را در مورد جشن هاي مولودي كه براي إمامان مي گيرند بدانم. آيا در سيره و روايات جشن براي ولادت معصوم آمده است؟ أيا اين شكل مولودي خواندن و كف زدن مناسب آن حضرات مي بأشد؟ با تشكر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که امامان خواسته‌اند برای هماهنگی با شخصیت متعالی آن‌ها در غم آن‌ها غمناک و در شادی آن‌ها شاد باشیم و با توجه به این‌که تولد آن عزیزان زمانی است با ظرفیت خاص، که زمینه‌ی اُنس با حق در آن فراهم است، شادی ما در تولد آن‌ها یک نحوه عامل اُنس بیشتر ما با حضرت حق است، خوب است که شاد باشیم. ولی به شکلی که شئونات اسلامی و وقار ایمانی مدّ نظر قرار گیرد وگرنه نفس کف‌زدن چیز بدی نیست. موفق باشید

12488
متن پرسش
با سلام: حقیر طلبه هستم. با وجود شرایط عالی ماه مبارک رمضان باز هم مثل گذشته دچار خیالات باطل و موهومات و افکار بی سر و ته هستم. در شرایط غیر ماه رمضان از این حال حقیقتا رنج می برم و الان هم با وجود شرایط خوب ماه رمضان که با روزه گرفتن انسان از موهومات و خیالات فاصله می گیرد ولی باز هم متاسفانه درگیر این خوره هستم. در هنگام مطالعه در هنگام حضور در کلاس درس و کلا در اکثر مواقع دچار خیالات باطل هستم. باور کنید استاد عزیز عمرم و جوانیم سر همین خیالات باطل هدر شده است و وقتی فکر می کنم می بینم ماه ها هست که به موضوعی به غایت بی خود فکر می کرده ام و خیال پردازی می کرده ام. درد دل بسیار است ولی قطعا خود آخر کلام را دریافتید. خدا خیرتان دهد راه کارهایی چه عملی و چه از طریق اذکار مثل آیات سخره که مد نظر هست به حقیر ارائه دهید تا ان شاءالله هر چه زودتر نجات پیدا کنم. در ضمن کتاب ادب خیال عقل و قلب را مطالعه کرده ام. دوست دارم برنامه ای منظم داشته باشم تا در طی زمان نتیجه بگیرم. اذکاری که مفید هست را هم متذکر شوید. یاعلی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنا نیست که ما در امتحان مقابله با خطورات یک روز هم که شده‌است از این امتحان خارج باشیم، عمده آن است که توصیه آیت‌الله بهجت را در تمام طول عمر در رابطه با خطورات مد نظر قرار دهیم که می‌فرمایند: «آمدن خطورات در اختیار شما نیست ولی دنبال کردن آن به عهده‌ی شماست» که در این قسمت باید به قول خودتان وقتی می‌فهمید با موضوعی روبرویید که به غایت بی‌خود است آن را دنبال نکنید تا همچون قهرمانی آرام آرام از جبهه‌های مقابل با خطورات پیروز خارج شوید؛ گفت «من چه غم دارم که ویرانی بود / زیر ویران گنج سلطانی بود». موفق باشید

12016
متن پرسش
با سلام محضر استاد طاهر زاده: آيا فيزيک کوانتوم توانسته يا مي تواند اصل عليت را مخدوش کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام علوم بر مبنای اصل علیت است، اگر علت در یک پروسس معلوم نبود، دلیل بر نفی علیت نیست. بعضاً علت‌ها در حوزه‌ای بالاتر از حوزه‌ای است که ما به آن نظر داریم مثل آن‌که بعضاً خشم ما موجب تپش قلب ما می‌شود. موفق باشید .

10418

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: خدا قوت. استاد فرق قنوط با یأس چیست؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد تحقیق نکرده‌ام. به متونی که مباحث فقهُ الغات را روشن می‌کند مثل «مفردات راغب اصفهانی» و یا «النهایه» از ابن اثیر رجوع فرمایید. موفق باشید
9275
متن پرسش
استاد سلام: طاعات قبول من به این نتیجه رسیده ام در امر ازدواج برای خودم اصول درستی نداشته ام و همه ملاکهایم بر پایه شعار بوده. مثلا اینکه طرف مقابلم مومن باشد و هیئتی باشد و... بیشتر به دلیل جو اطرافم بوده است و در حقیقت در دلم مسائل مادی و ظاهری دنیا هم مهم هستند. فهمیده ام که بیشتر زندگیم بر اساس نگاه و نظر مردم است و منتظرم که دیگران چه میگویند تا من انجام بدهم. اصلا غیر از مسئله ازدواج این مشکل پایه ای را در اصول اعتقاداتم پیدا کرده ام که نمی دانم برای چه زندگی میکنم. هدف از یک زندگی چیست. چرا من خود را حامی ولایت و انقلاب می دانم ولی برای آینده اش هیچ امیدی یا هدفی متصور نیستم. استاد حقیقتا مستاصل شده ام. شبیه غریقی که به هر چیزی چنگ می اندازد هر روز سراغ یک نفر می روم تا با حرفهایش مسیر صحیح و ایمان محکم را پیدا کنم ولی نتیجه ای حاصل نمی شود و دعاهایم همه طلب نجات از خود خداوند است. نمی دانم باید چه کنم که اصول درست و یقینی و همیشگی برای زندگیم پیدا کنم نه چیزهایی که هر روز امکان تغییر و تزلزل دارند. از لطفتان بی نهایت ممنونم و التماس دعا دارم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اشکالی دارد که انسان پس از مدتی عقاید و اعمال خود را بازخوانی کند و با مبانی محکم‌تری جلو برود؟ خداوند به شما چنین توفیقی را داده است که عقاید و اعمال خود را با عمق بیشتری واکاوی کنید. از بحث‌های معرفت نفس و بحث‌های مربوط به انقلاب اسلامی و در نهایت کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» غافل نباشید. موفق باشید
8877

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
هوالحکیم با سلام خدمت استاد بزرگوار و عزیر جناب آقای طاهر زاده. اشک بر امام حسین (ع) چه تاثیراتی از نظر روحی و روانی بروی انسان می گذارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام‌علیکم: بر روی سایت؛ مقاله‌ای تحت همین عنوان در یادداشت‌های ویژه داریم. در کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» نیز نکاتی عرض شده. موفق باشید
6124
متن پرسش
سلام انسان در رفاقتها گاهی دچار یک نوع انحصارطلبی نسبت به دوست و درنتیجه حسادت نسبت به سایرین در زمان مشاهده ابرازاحساسات رفیق خود با دیگران میشود. درمان چگونه است لطفا مفصل و دقیق جواب دهید چون خیلی مبتلا به است مخصوصا بین قشر مذهبی.تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان هر اندازه به کمک نور توحید وسعت بیشتری پیدا کند راه‌های اُنس با خوبی‌ها را گسترش می‌دهد و خود را محدود به یک یا دو نفر از دوستانش نمی‌کند. راه حل مشکل، تأمل در معارف عمیق است تا متوجه راه‌های دیگری جهت اُنس با خوبی‌ها شود. موفق باشید
5879
متن پرسش
سلام استادمن دررشته ی فنی مهندسی مشغول به تحصیل هستم واینقدراینده ی شغلی ورسیدن به یک سمت عالی برایم مهم شده که تحصیل رابه خانه داری ترجیح میدهم!خیلی دوست دارم درس خواندنم برای خدا باشدولی ازطرفی اینکه دیگران مرادکتریامهندس صداکنندوبدانندمن دربهترین دانشگاه درس میخوانم برایم ارزش شده بدون اینکه خودم این وضعیت رادوست داشته باشم به نظرشماچه کنم که ازاین اخلاق رذیله دورشوم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: یک دور خود را به دستورات اخلاقی که از طرف ائمه«علیهم‌السلام» رسیده بسپارید و بنده پیشنهاد می‌کنم روایت «یابن جُندب» را دنبال کنید که بنده شرح مختصری برای آن داشته‌ام. موفق باشید
2928
متن پرسش
سلام علیکم سوالی داشتم که خواستم پدرانه پاسخ فرماییداگر جوانی قبل از ازدواج بر هوای نفس خود غلبه کرد و نگذاشت قوه واهمه تلاش بکند این سوال پیش می آید که نکند با ازدواج و درک لذت حلال با همسر قوه واهمه فعال شود و آن تلاشی که قبل از ازدواج برای کنترل قوه واهمه انجام داده بود از بین برود و رمینه فعالیت هوای نفس فراهم شود متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: هنر آن نیست که از ترس کشتن انسان‌های بی‌گناه شمشیر نداشته باشیم، هنر آن است که شمشیر داشته باشیم و خود را کنترل کنیم. بالاخره نمی‌توان این قوه را به‌کلی تعطیل کرد، هنر آن است که در ذیل شریعت الهی آن را کنترل کنید. موفق باشید
2268
متن پرسش
با سلام اقای صفایی حائری در کتاب انسان در دو فصل بیان میکنند که روح بعد از بلوغ به انسان ارزانی میشود. و مرحله تسویه که در قران قبل نفخ روح امده همان مرحله بلوغ است و نفخ صور با بلوغ انسان صورت میگیرد. نظرتان چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: از آن‌جهت که بالاخره در دوره‌ی جنینی، جنین علاوه بر جسم متعادل و تسویه شده دارای روح است پس یک نحوه نفخه‌ی روح در همان دوره به جنین صورت گرفته ولی حرف جناب استاد حائری حرف خوبی است اگر به این معنی گرفته ‌شود که نفخه‌ی روح همچنان ادامه دارد و شدّت می‌یابد تا در مرحله‌ی بلوغ به صورتی کامل ‌تر انجام گیرد. موفق باشید.
463

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد محترم. 1- سوال اولم در مورد غرب بود. شما در آثار غرب شناسی خود غرب را با یک پیش فرض به عنوان یک « کلی » در نظر می گیرید و بقیه استدلالها بر پایه آن استوار است.می خواستم یک استدلال برای این موضوع داشته باشم .استدلال شما چیست؟ 2_ ایا حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری هم همین نگاه را به غرب دارند ؟اگر دارند یک ادرسی به ما بدهید .
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی 1- در ابتدای کتاب «مدرنیته و توهّم»،نظر پدر مدرنیته یعنی فرانسیس‌ بیکن عرض شد که معتقد است جهان را باید بر اساس میل خود تغییر دهیم و تمام غرب بر این اساس ظهور کرد و انسان ابزارساز به آن معنی که آن‌جا بحث شد تولد یافت و لذا غرب از نظر تفکر یک کلّ است. 2- حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» در مواجهه با غرب بر روی، روحیه‌ی استکباری غرب نظر دارند و پای نگاه فلسفی به غرب و غرب‌شناسی به معنی فلسفی آن در کلمات آن‌ها مطرح نشده. اگر بخواهیم خاستگاه رفتاری غرب را از جهت فکری و فلسفی بحث کنیم موضوعات غرب‌شناسی به میان می‌آید. مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» بیشتر بر روی «شکستن مرزهای علمی موجود» در عین تأکید بر روی علم و تحقیق نظر دارند(6/8/88) و یا در جایی می‌فرمایند: «وقتی می‌گوییم پیشرفت؛ نباید توسعه به مفهوم غربی تداعی شود...»(6 آبان 88). موفق باشید
10274

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: وقتتون الهی و حسینی. دلیل خلقت انسان چی بود؟ انگیزه ی خداوند از خلقت انسان؟ جواب های مختلفی رو برام گفتن، از کارشناسان و ... ولی همه بیانگر نقص خداوند بوده و یا اینکه خداوند به ما نیاز داشته و اینکه هیچکس دلیل رو نمیدونه یعنی پنهان، لطفا یه جواب قانع کننده بگید که توی جواب جایی هیچ سوال نباشه. ممنون. یا حسین. خدا نگهدار
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «آشتی با خدا» در قسمت «چرا خدا ما را خلق کرد؟» عرایضی داشته‌ام. کتاب روی سایت هست. موفق باشید
9947

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: جناب سید حسن خمینی اخیرا فرموده اند: «حتماً شنیده‌اید که می‌گویند امام(ره) برای غلبه بر هوای نفس خود، بر روی هندوانه نمک می‌پاشیدند و می‌خوردند. این کار عقلانی نیست. امامی که من می‌شناختم اینطور نبود و چنین کاری نمی‌کرد. باید امام را همانطور که بود به نسل امروز و آینده بشناسانیم.» آیا این روایت مشهور که امام روی هندوانه نمک می ریختند صحیح نمی باشد؟ بر فرض صحت واقعا این کار امام عقلانی نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در همان سال‌ها که آقای سیدحسن خمینی خردسال بودند از افراد موثق این موضوع را شنیدم، ولی نه به جهت مخالفت با هوای نفس. این را افراد از خودشان در آوردند، بلکه به جهت آن‌که معده‌ی حضرت امام ضعیف بود و با پاشیدن نمک روی هندوانه هضم آن آسان تر بود و شاید منظور سیدحسن آقا این قسمت است که افراد گفته‌اند برای مخالفت با هوای نفس امام روی هندوانه نمک می‌پاشیدند. موفق باشید
نمایش چاپی